سلااااااااااااااام.نیدونید که چقدر خوشحالم.اخه میدونید امروز با مامانم رفتم مدرسه که بگه من امروزو نمیام.من پشت در واستاده بودم و صداشونو میشنیدم.ناظممون میگفت ببرش امپول بزنهمنم که اسم امپولو میشنوماا خودمو.......خلاصه من دیدم اوضاع وخیمه با یه حال زار دستمو گرفتم به دیوار(که مثلا سرم گیج میره)و رفتم تو.به همه ی اونایی که تو نشسته بودن با یه حالت مظلوم سلام کردم.بعد کلی زور زدم تا سرفه کنم حالا نکن کی بکن.انقدر سرفه کردم که بیچاره هرسه تا ناظما باورشون شده بود من حالم وخیمه(البته خودمم کم کم داشت باورم میشد)خانم ر به مامانم گفت بهتره ببریش خونه.ممکنه چندتای دیگه روهم مریض کنهمنم که تو دلم عروسی بود و خداروشکر از امپول به خیر گذشتالانم که اومدم خونه و عشق و صفاااااااااااا اخ جوووووووووووووووووون.2روز تعطیلییییییییییییییی.بزن بریم عشق و صفاااااااااااااااااااااااااااااا.بعدشم امتحانای ترررررررررررم. امروز داشتم از مدرسه میومدم دیدمش.یکم ریش گذاشته بود.نگاش نکردم و وانمود کردم ندیدمش ولی سنگینی نگاشو حس کردم.باورم نمیشه که دیگه وقتی میبینمش قلبم تند تند نمیزنه و دستام نمیلرزه.ولی هنوزم نتونستم بخاطر خیانتش ببخشمش.خدایا محمد به من خیلی بد کرد خودت میدونی که وقتی فهمیدم دوسال با کسی بودم که دلش پیشم بود اما نمیتونست با یه نفر بمونه چه حالی شدم.خسته ام.من خیلی صبورم چون اون کسی که محمد باهاشه توی مدرسمونه.شانس اوردم توی یه کلاس نیوفتادیم.خدایا کمکم کن تا بتونم برای همیشه فراموشش کنم.با اینکه الان هیچ حسی بهش ندارم ولب بازم به این راضی نیستم.کمکم کن خدا........ امروز خیلی خوشحالم.انقدر خوشحالم که میخوام برقصم.شمام بیاین امروز صبح به بابام گفتم من سیرابیییییییی میخوااااااااام.گفت واسه بعدازظهره.من الااااااااااااااان میخوام. دلم میخواد هرچی دوست دارم توی این وبلاگ که مال مال خودمه بنویسم.از خاطره هامو دردودلای روزانم.از همه چی.هرچی دلم میخواد.
دست دست اشکین 0098.دست دست مهدی حسینیم هست.اهاااااااا
قرررر بده ای قلقلی بیاااااا اهاااااا اهاااااااا
یه سوال
اگه شما هوس یه چیزیو بکنید چیکار میکنید؟اگه نتونید صبر کنیدو همین الان دلتون بخواد.بهترین جوابو میزارم تو وبلاگ اسم وبلاگشم بزرگ مینویسم توی اون یکی وبلاگم که حسابی طرفدار داره.منتظر جواباتون هستم
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |